فرشته های بی بال
  





نوشته شدهجمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:, توسط من-تو-او
  


خدا

تامی کوچولو به تازگی صاحب یه برادر شده بودو مدام به پدر ومادر اصرار میکرد که او را با برادر کوچکش تنها بگذارند.

پدر ومادر می ترسیدند تامی هم مثل بیشتر بچه های هم سن سالش به برادرش حسودی کند و به او اسیبی برساند،

برای همین به او اجازه نمیدادن با نوزاد تنها بماند.

اما در رفتار تامی هیچ نشانی از حسادت دیده نمیشد،با نوزاد مهربان بود و اصرارش برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر

میشد.بالاخره پدر ومادر به او اجازه دادند.

تامی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت ودر را پشت سرش بست.تامی به طرف برادر کوچکش رفت،صورتش را روی صورت

اوگذاشت و به ارامی گفت:((داداش کوچولو،به من بگو خدا چه شکلیه؟ من داره کم کم یادم میره؟))



ادامه مطلب...


نوشته شدهجمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:, توسط من-تو-او
  


نگاه به دنیا از زاویه دیگه!!!



ادامه مطلب...


نوشته شدهجمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:, توسط من-تو-او
  


بچه ی حاضرجواب

مادر خطاب به بچه ی خردسالش:

هیچ میدونستی وقتی اون شیرینی رو یواشکی بر میداشتی،در تمام مدت،خدا داشت تورو نگاه میکرد؟؟

- اره مامان جونم!

-و فکر میکنی به تو چی میگفت؟؟

-می گفت غیر از ما دونفر کسی نیست،پس میتونی دوتا برداری!!!خنده




نوشته شدهجمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:, توسط من-تو-او
  


نظرتون چیه؟؟؟؟




نوشته شدهجمعه 19 ارديبهشت 1393برچسب:, توسط من-تو-او
  


جبروتش منو کشته!!!!

جبروتش منو کشته!!!




نوشته شدهپنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, توسط من-تو-او
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.